چرا رواقی ام؟
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
زندگی مجموعه غریبی است از لذتها و دردها روزهایی گمان می کنی صد سال هم کم است و زمانی بر این خیال که کاش باشد زودتر پایان گیرد تا از درد و رنج رهایی یابی
دردناک است اما هستی به من و شما و خواسته هایمان هیچ اهمیتی نمی دهد, گوئیا نعره های مستانه ما یا عجز لابه مان را نمی شنود, اگر هم می شنود بیشتر از اینکه بهایی برایش قائل شود به سخره اش می گیرد به هیچ کدام از قرار و مدارهای ما اهمیتی قائل نیست.
وعده هایی که با معشوق برای دیدار می گذاریم, پیمانهای محکمی که با یار بسته ایم , نقشه های بیشماری که برای فرزندان و آینده شان کشیده ایم , همه و همه در یک آن دود می شوند و به هوا می روند
,
نه مالمان نه جمالمان نه یارمان به گاه رفتن به کارمان نمی آید.
پس چاره کار چیست براستی سود این بازار کجاست و بر در دکان چه کس باید نشست تا کام دل براید و رنجی زداید.
واقعیت این است که نسخه واحدی وجود ندارد هر یک از ما می بایست راه خویشتن برگزیده و در مسیر خویش گام برداریم و چه سخت و هولناک است تنهایی آنهم در شبی تاریک و اقیانوسی بی انتها با بیم موج و گردابی چنین هائل
در این بازار شلوغ بر آن شدم چندی بدکان رواقیون بنشینم نسخه ایشان براستی آرامم نموده, مرهم زخم هایم بود. باور دارم دنیا عروس هزار داماد است, به من وفا نمی کند که اگر قرار بر وفایش بود نوبت به چون منی نمی رسید.
حال که او مرا با تمام آرزوها و رویاها و خواسته ها به سخره می گیرد چرا من به بازی اش نگرفته کام دل نستانم?
مشاوره با مرگ بعنوان بزرگترین دوست و همدم و گوش جان سپردن به نصایح ارزشمندش, وقتی برحذرم می دارد از دل بستن بر آنچه قرار نیست بماند, زیستن در رهایی بی هیچ وابستگی , آزاد و یله و آماده, هر گاه مرگ درب خانه ام را زد خواهم گفت آمدم نعره مزن جامه مدر
سفر به من آموخته است سبک بار باشم تا سبک بال گردم هر روز که چشم می گشایم به خود می گویم بگونه ای بزی که فردایی نباشد, به خود می گویم فریب دنیا را نخور, دل به آرزوهای دراز دامن مبند, او می خواهد وسوسه ات کند و به محض اینکه اسیرش گشتی و برده وار سر بر استانش گذاشتی آزارت دهد و به سخره ات گیرد.
رواقیون درسهای بسیاری برای ما دارند کلامشان به گوش جان شنیدم و بر آنم که به آرامی در گوشتان زمزمه اش کنم, می دانم شما نیز باید راه خویش بجویید اما شاید ذکر درد هایم پذیرش رنج هایتان تسهیل نماید که جز اینم آرزویی نیست.
محمد شاد
برای مشاهده پکیج شراب ۹۹ دکمه زیر را بزنید
یه کوله گرد که هم خودش رو تو سفرهاش باز می آفرینه و هم مشاوره میده
مطالب زیر را حتما بخوانید:
چرا آفریقا؟ من در اندیشه آنم که روا بر تو فشانم نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم که به...
چرا ادامه دهم ؟ نه بر اشتری سوارم، نه چو خر به زیر بارم نه خداوند رعیت، نه غلام شهریارم غم موجود و پریشانی معدوم ندارم نفسی می زنم آسوده...
چرا بی چرا زندگانیم؟ ما بی چرا زنده گانیم آنان به چرا مرگ خود آگاهانند. بر آنم تا دگر بار از چرا ها سخن گویم. مرامم می دانید. بارها به...
ده باورِ ما برای سهیم کردنتان در لحظه های خاص از سفر + نامه : 1- باور داریم زندگی زیباست و ارزش ِ زیستن و خطر کردن دارد. 2-...
چرا می روم؟ مقصد من رفتن است با نرسیدن خوش است هر که به مقصد خوش است مانده بن بستهاست ۱۴ ساعت است داخل اتوبوس به مقصد بورکینافاسو نشسته ام...
چرا آزادم؟ با قضا پنجه زدن نبود جهاد زانک این را هم قضا بر ما نهاد این جهان زندان و ما زندانیان حفرهکن زندان و خود را وا رهان قریب...
راه تغییر بالا بردن آگاهی دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهرکز دیو و دد ملولم و انسانم ارزوستگفتند یافت می نشود جسته ایم ماگفت آنکه یافت می نشود...
چرا قربانی ام؟ ای بسا ظلمی که بینی در کسان خوی تو باشد دریشان ای فلان در خود آن بد را نمیبینی عیان ورنه دشمن بودیی خود را بجان چون...
چرا مرگ آگاهی ؟ هر دم از عمر می رود نفسی چون نگه می کنم نمانده بسی عمر برف است و آفتاب تموز اندکی ماند و خواجه غره هنوز اگر...
مزایای عضویت در زندگی شاد
- ● دسترسی به مطالب ویژۀ کاربران
- ● دسترسی آسان به آپدیت مطالب ویژۀ کاربران
- ● دریافت پشتیبانی برای محصولات
- ● بهره مندی از تخفیف های ویژه کاربران
نوشتههای تازه
آخرین دیدگاهها
- زندگی شاد در جلسه دوازدهم رهایی و قدرت
- کیوان در جلسه دوازدهم رهایی و قدرت
- راحله مجتبوی در چرا بی چرا زندگانیم؟
- راحله مجتبوی در چرا بی چرا زندگانیم؟
- Omid در عقلانیت و معنویت