چرا آفریقا؟
چرا آفریقا؟
من در اندیشه آنم که روا بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
بسیاری از من پرسیدند چرا آفریقا را انتخاب کرده ای با این وضعیت با ویلچر ,تنهایی آخر آفریقا چه دارد که باید این همه سختی بر خود روا داری؟
هنوز بسیاری از سفر مانده ولی باورم این است روز به روز به جواب نزدیک و نزدیکتر می شوم.
شاید قبل از آمدن وقتی می خواستم با خود صادق باشم و جواب این سوال بدهم در درون خود می گفتم دوست دارم کار خاص و منحصر به فردی انجام دهم دوست دارم از دایره امن خود بیرون آمده وارد فضای ناشناخته ها شوم.
حال که دو هفته ای از آمدنم می گذرد بیشتر می دانم راه بتدریج بر من وضوح پیدا می کند, گمان می کنم قرار است در مسیر آدم شدن گام بردارم.
می خواهم نزدیک گردم با همه آنچه انسانی است حس زلالی بیشتری می کنم، درد می کشم صحنه های عذاب آور بسیاری می بینم، شکنجه می شوم ولی می دانم رشد کردن درد بسیار دارد. هر چیز را بهایی است و بهای رشد درد کشیدن است. من قرار است در افریقا درد بکشم تا روحم پالایش شود درد بکشم تا بزرگ شوم و رشد کنم گذاشتن و گذشتن از همه چیز و آزاد شدن ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، بیاموزم.
یکی از صحنه های دردناک هر روزه آفریقا برایم کودکان هستند وقتی به سمتت هجوم می آورند و طلب پول می کنند برای لقمه ای نان.
بشدت درگیر می شوم. تقریبا حالم بد می شود نمی دانم انتهای سفر آفریقا چه خواهم شد موجودی سنگدل که چشم بر رنج دیگران فرو می بندم یا یک فرانسیس آسیزی که هر چه دارم بخشیده دست بشویم از هر آنچه هست و نیست. شاید تقدیرم زیستن سخت است در بین این دو
گاه هر چه پول خرد دارم می دهم همان موقع ندایی از درون به سخره ام می گیرد که فکر کردی الان حاتم طایی شدی تو هیچ رنجی از آنها نکاستی. می خواهم کمک نکنم به آنها پشت کنم. می خواهم التماسشان کنم رهایم کنند حاضرم دستشان ببوسم بگویم بگذارید بروم مرا توان دیدن این همه درد نیست.
باز به خود می گویم آمده ای این دردها ببینی قرار نیست فقط عکس یادگاری بگیری.
وقتی غذا می خورم نگاهشان بر من سنگینی می کند می خواهم بی تفاوت باشم به خود می گویم مگر تو خدایی که بتوانی ببینی و سکوت کنی خود به ندیدن بزنی اگر غذایم به آنها دهم کفافشان نمی دهد.
چقدر سخت است این سفر و بر سر من چه خواهد آمد نمی دانم.
روزی نیست این صحنه ها نبینم و مدام از خود نپرسم من چه باید بکنم می دانم فرقی با ایشان ندارم ولی نمی دانم چه کنم.
راهنمایی ام کنید درد دارم و براستی درمان نمی دانم.
یه کوله گرد که هم خودش رو تو سفرهاش باز می آفرینه و هم مشاوره میده
مطالب زیر را حتما بخوانید:
چرا ادامه دهم ؟ نه بر اشتری سوارم، نه چو خر به زیر بارم نه خداوند رعیت، نه غلام شهریارم غم موجود و پریشانی معدوم ندارم نفسی می زنم آسوده...
راه تغییر بالا بردن آگاهی دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهرکز دیو و دد ملولم و انسانم ارزوستگفتند یافت می نشود جسته ایم ماگفت آنکه یافت می نشود...
چرا بی چرا زندگانیم؟ ما بی چرا زنده گانیم آنان به چرا مرگ خود آگاهانند. بر آنم تا دگر بار از چرا ها سخن گویم. مرامم می دانید. بارها به...
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از...
چرا قربانی ام؟ ای بسا ظلمی که بینی در کسان خوی تو باشد دریشان ای فلان در خود آن بد را نمیبینی عیان ورنه دشمن بودیی خود را بجان چون...
چرا آزادم؟ با قضا پنجه زدن نبود جهاد زانک این را هم قضا بر ما نهاد این جهان زندان و ما زندانیان حفرهکن زندان و خود را وا رهان قریب...
چرا مرگ آگاهی ؟ هر دم از عمر می رود نفسی چون نگه می کنم نمانده بسی عمر برف است و آفتاب تموز اندکی ماند و خواجه غره هنوز اگر...
ده باورِ ما برای سهیم کردنتان در لحظه های خاص از سفر + نامه : 1- باور داریم زندگی زیباست و ارزش ِ زیستن و خطر کردن دارد. 2-...
چرا می روم؟ مقصد من رفتن است با نرسیدن خوش است هر که به مقصد خوش است مانده بن بستهاست ۱۴ ساعت است داخل اتوبوس به مقصد بورکینافاسو نشسته ام...
مزایای عضویت در زندگی شاد
- ● دسترسی به مطالب ویژۀ کاربران
- ● دسترسی آسان به آپدیت مطالب ویژۀ کاربران
- ● دریافت پشتیبانی برای محصولات
- ● بهره مندی از تخفیف های ویژه کاربران
نوشتههای تازه
آخرین دیدگاهها
- زندگی شاد در جلسه دوازدهم رهایی و قدرت
- کیوان در جلسه دوازدهم رهایی و قدرت
- راحله مجتبوی در چرا بی چرا زندگانیم؟
- راحله مجتبوی در چرا بی چرا زندگانیم؟
- Omid در عقلانیت و معنویت