چرا ادامه دهم ؟

چرا ادامه دهم ؟
نه بر اشتری سوارم، نه چو خر به زیر بارم
نه خداوند رعیت، نه غلام شهریارم
غم موجود و پریشانی معدوم ندارم
نفسی می زنم آسوده و عمری به سر آرم
دو روز پیش استوری گذاشتم در خصوص نظر عزیزی که می پرسید آیا وقتی دیگران برای کمک به من به رنج و زحمت می افتند حتی اگر هزینه ای دریافت دارند. آیا صحیح است برای رسیدن به آرزوی خود دیگران در رنج و تعب اندازم.راستش این پرسش دغدغه خود من هم بود و هست.
بسیاری از من خواستند به مسیر خود ادامه داده حرف از ترک راه و قطع سفر زندگی نزنم. گمان کردم بحث ارزشمندی در گرفته که شاید می طلبد مطلب جداگانه ای بدان اختصاص داده بیشتر دغدغه خود مطرح نمایم که چرا تصمیم گیری به سادگی نیست. در آسیای جنوب شرقی و بسیاری دیگر کشورها کالسکه های نفر بری وجود دارد که شخصی بر بالای آن نشسته فرد دیگری او را می کشد. می دانم که کشنده و کشیده شده هر دو توافق دارند و پولی پرداخت می شود, اما هیچگاه نتوانستم به خود بقبولانم بر بالای کالسکه تکیه زنم و فرد دیگری در ازای دریافت پول به سختی مرا بکشد, چون گمان می کردم او از کارش رضایت ندارد و ناچار است اما چون قاعده دنیا بر این است من تا حد ممکن تمایلی ندارم بدین چرخه وارد شوم.
حال بازی سرنوشت با من چنین کرده که بر صندلی نشسته دیگران بر دستم می برند. از خود می پرسم آیا باید بر خواسته های خود چشم پوشانده مزاحمتی برای دیگران فراهم نکنم یا اینکه بدون توجه به زحمتی که برای دیگران فراهم می آورم به پیش بتازم.
در مورد دوستانی که با عشق به من کمک می کنند نیز سوال به قوت خود باقی است حد مرزش کجاست کی موجب خستگی و ملالشان می شوم و آیا به من خواهند گفت که خسته گشته اند یا ملاحظه ام می کنند?
در همین جا طبقه دوم خانه ای که مجتبی و میلاد سایر عزیزان هم وطن من کمکم می کنند تا خود و ویلچرم دو طبقه بالا آورند وضعیت از چه قرار است و مرز کجاست? آیا اینکه می گویند دوست دارند پیش ایشان باشم تعارف است ایا بهتر نیست وقتی زحمتشان می بینم, سریعتر بساط جمع کرده راهی شوم? آدمها تا کجا تاب تحمل دارند و چه زمان ظرفیتشان پر می شود از شما می پرسم اگر قرار باشد تکه ای گوشت بی تحرک بر تخت باشید تا چه زمانی تحمل دارید که اطرافیان حتی با عشق, تر و خشکتان کنند و این عشق تا کجا دوام خواهد آورد? و وقتی رنج دیگری می بینید تا چه زمان مجاز به وارد آوردن زحمت بدیگران هستیم?
اینها سوالاتی نیست که جوابی یقینی و قطعی داشته باشد محلی است برای تفکر و تامل و من پاسخ را نمی دانم که تا کجا ادامه دهم به سفر زندگی?
یه کوله گرد که هم خودش رو تو سفرهاش باز می آفرینه و هم مشاوره میده
مطالب زیر را حتما بخوانید:

چرا قربانی ام؟ ای بسا ظلمی که بینی در کسان خوی تو باشد دریشان ای فلان در خود آن بد را نمیبینی عیان ورنه دشمن بودیی خود را بجان چون...

چرا آزادم؟ با قضا پنجه زدن نبود جهاد زانک این را هم قضا بر ما نهاد این جهان زندان و ما زندانیان حفرهکن زندان و خود را وا رهان قریب...

چرا آفریقا؟ من در اندیشه آنم که روا بر تو فشانم نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم که به...

ده باورِ ما برای سهیم کردنتان در لحظه های خاص از سفر + نامه : 1- باور داریم زندگی زیباست و ارزش ِ زیستن و خطر کردن دارد. 2-...

چرا مرگ آگاهی ؟ هر دم از عمر می رود نفسی چون نگه می کنم نمانده بسی عمر برف است و آفتاب تموز اندکی ماند و خواجه غره هنوز اگر...

چرا بی چرا زندگانیم؟ ما بی چرا زنده گانیم آنان به چرا مرگ خود آگاهانند. بر آنم تا دگر بار از چرا ها سخن گویم. مرامم می دانید. بارها به...

راه تغییر بالا بردن آگاهی دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهرکز دیو و دد ملولم و انسانم ارزوستگفتند یافت می نشود جسته ایم ماگفت آنکه یافت می نشود...

چرا می روم؟ مقصد من رفتن است با نرسیدن خوش است هر که به مقصد خوش است مانده بن بستهاست ۱۴ ساعت است داخل اتوبوس به مقصد بورکینافاسو نشسته ام...

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از...
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

مزایای عضویت در زندگی شاد
- ● دسترسی به مطالب ویژۀ کاربران
- ● دسترسی آسان به آپدیت مطالب ویژۀ کاربران
- ● دریافت پشتیبانی برای محصولات
- ● بهره مندی از تخفیف های ویژه کاربران
نوشتههای تازه
آخرین دیدگاهها
- زندگی شاد در جلسه دوازدهم رهایی و قدرت
- کیوان در جلسه دوازدهم رهایی و قدرت
- راحله مجتبوی در چرا بی چرا زندگانیم؟
- راحله مجتبوی در چرا بی چرا زندگانیم؟
- Omid در عقلانیت و معنویت
من سالهاست بخاطر محدودیت حرکتی و دردی که تحمل میکردم ،خودم رو محدود کرده بودم و تمام توانم رو برای شغلم گذاشته بودم تا حداقل درآمدی داشته باشم و وابسته نباشم،برای اینکه کسی احساس ترحم نکند و یا بخاطر لطف دیگران از عهده کار برنیام بیشتر از توانم کار کردم حتی بیشتر از افراد سالم و این توان جسمی و روحی مرا به تحلیل برد و کم کم عصبی ام کرد که اگر شرایط ام را میپذیرفتم و حتی کمک دیگران را ،که هنوز هم برایم سخت است،حتما اوقات شادتری داشتم،بقول شما حتما هستن کسانی که از محبت کردن بی منت خوشحال خواهند شدو شادیشان را باهم قسمت میکنند